Saturday, August 22, 2009

خدایا ازت یه چیز میخوام

خدایا ازت فقط یه چیز میخوام!چیز زیادی هم نیست. میخوام بهم بگی این جماعت وقتی دروغ میگن تو فکرشون چی میگذره؟چیزی به نام وجدان هم تو این آدما وجود داره که بگه آخه خسته شدم از بس دروغ گفتی!.س
دیروز شبکه 3 حوالی ساعت 4 یه برنامه ای داشت راجع به لاجوردی و انسانیت این شخص میگفت!خدای من ،منی که سنم به سال 60 قد نمیده و از سال 67 چیزی یادم نمیاد وقتی اون حرفا رو میشنیدم انگار داشتن گوشت تنمو میکندن.س
وقتی که دختر اون جلاد میگفت اگه خاطرات و کتابای افرادی که سال 60 زندانی شدن بخونین همه از انسانیت لاجوردی تعریف می کردن انگار پتکی به سرم خورد و ناخودآگاه یاد اشکای کتایون آذر افتادم که از خاطرات اون دوران و زندانی شدن و تجاوز بهش میگفت و آخرشم با گریه گفت من هیچ وقت نمیتونم مثل لاجوردی بشم!شایدم منظورش این بوده که نمیتونه مثل اون خوب باشه!س
خدایا تو بهم بگو وقتی دوستای اون جلاد میگفتن لاجوردی تا صبح با زندانیا مباحثه میکرد و اونا رو قانع میکرد به چی فکر میکردن؟
تو بهم بگو وقتی خود اون جلاد میگفت الان کمتر مارکسیستی هست تو زندان که نماز نخونه منظورش چی بوده؟
خدایا پس تو کجایی؟یعنی تمام مدتی که اینا دروغ میگفتن یه بار هم بهشون نهیب نزدی که بترسین بترسین از روزی که خشم ملت گریبانتونو بگیره؟
آخر اون برنامه هم یه عکسی از اون جلاد نشون داد به عنوان یه آدم وارسته!فکر نکنم کسی اون عکسو ببینه و متوجه شرارت این شخص نشه!س

No comments:

Post a Comment

مطلب را به بالاترین بفرستید